فندقیفندقی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

هدیه خدا

37 هفتگی نی نی

سلام دختر گلم . خوبی مامانی؟ میدونی کلی کار دارم ولی حسشو نداشتم . اومدم نشستم پای نت. امروز بعد از سالهااااااکیک درست کردم! ولی فک نکنم چیز جالبی از آب در بیاد. امروز وقت سونو دارم . امیدوارم همه چیز خوب باشه. فردا هم باید برم دکتر . یکم نگرانم. دخترم مامانی رو سر زایمان اذیت نکنی ها خودت که میدونی تو حاملگی چی کشیدم... درس و سرکلاژ و مریضی و بستری ... امیدوارم عاقبتش خوب باشه و خدا یه نی نی سالم خوشگل و آروم بهم بده راستی فردا 37 هفتت هم تموم میشه. دیگه حسابی خانوم شدی برا خودت از لگدای محکمت معلومه! خب دیگه من برم. فعلا بای. ...
30 آبان 1391

اومدن بابایی

سلام دختر قشنگم. بابایی بالاخره اومد پیشمون. دیشب 3 نصفه شب رسید! منم بیدار مونده بودم. کلی هم حال تورو پرسید. اطاقتم دید و خوشش اومد امروز کلی کار کردم. وسایلی که بابایی آورده بود رو مرتب کردم. وقتی فکر میکردم چند ماه دیگه دوباره باید بذارمشون تو چمدون اعصابم خورد میشد ولی باز هم خدا رو شکر .تقدیر ما هم اینه دیگه عزیزم. دیشب بعد از مدت ها رفتم خونه مامانم اینا. مامانم هم کلی لباس و وسیله که یادگاری از من نگه داشته بود بهم داد که بذارم تو اتاقت. انقد کوچولوان. یعنی مامانت یه زمانی اونقدی بوده! فک کن اون لباسی رو هم که اولین بار توی بیمارستان تنم کردن  مامان بزرگت نگه داشته! کلی هم لباس برام دوخته بوده که همه رو آوردم شستم و چیندم...
26 آبان 1391

چیدن اتاق دخترم

سلام دختر مامانی . خوبی عزیزم؟ عزیزم 5شنبه بالاخره شروع کردیم به چیدن اتاقت. دختر عموم هم اومد کمکم. دستش درد نکنه. اکثر وسایلتو چیدم. ساک بیمارستان رو هم بالاخره بستم. انشالله 1شنبه دیگه اتاقت کامل آماده میشه. آخر هفته هم که بابایی میاد و انشالله دیگه برای اومدنت هیچ مشکلی نیست.کی بشه بیای بغلم فرشته کوچولو. امیدوارم که دختر آروم و ساکتی باشی و مامانی رو اذیت نکنی . قربونت برم. خدایا یعنی نی نی من چه شکلیه؟ انشالله که صحیح و سالمه ... ...
19 آبان 1391

سلام دوباره

سلام دختر مامانی من دوباره اومدم خوشگلم خیلی وقت بود برات ننوشته بودم. دلم برات تنگ شده بود! با نوشتن برای تو احساس میکنم بهت نزدیک ترم . عزیزم الان توی هفته 35 هستیم.چند وقته انقد تحرکت زیاد شده  دایم وول میزنی و لگدای دردناک بهم میزنی! انشالله تا آخر هفته میرم دکتر که ببینم ترو چجوری باید به دنیا بیارم؟! سزارین یا طبیعی. اکثر وسایلت رو هم گرفتم. تخت و کمدت رو هم دیروز بالاخره آوردن. یکم ریزه کاری داره که همینجا توی خونه قراره بیان درست کنن. خدا کنه زودتر بیان که من بتونم سریع تر وسایلتو بچینم آخه دیگه چیزی به اومدنت نمونده. عجله نکنی ها بذار قشنگ کارامونو بکنیم بابایی هم بیاد ÷یشمون بعد به دنیا بیا! این روزا بیشتر تنها...
15 آبان 1391

ما برگشتیم

سلام به دختر گلم و به همه دوستانی که نگرانم بودن خدا رو شکر من و نی نی الان خوبیم. ولی نمیدونین چه روزای بدی رو گذروندم. خدا نصیب هیچ کس نکنه . خدا مثل همیشه دوسم داشت و کمکم کرد و نی نی رو برام نگهداشت. خدایا ازت خیلی ممنونم. من یه هفته بیمارستان بستری بودم . چون مایع آمنیوتیک در حد خطرناکی کم شده بود و دکتر میگفت شاید بچه رو مجبور بشیم بگیریم... خیلی روزای بدی بود. نگرانی برای سلامتی نی نی و اینکه اگه زود به دنیا بیاد بستری میشه داشت دیوونم میکرد ولی خدای خوبم کمکم کرد و من مرخص شدم و نی نی هم خدا رو شکر مشکلی براش بیش نیومد. به خاطر این مشکلی که ÷یش اومد مجبور شدم شو شو رو تنها بذارم و بیام. حتی موقع بستری ÷یشم نبود الان...
15 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد